گنجشكك اشي مشي

حرير اندوه

ديشب در خانه پرنيان مهمان بوديم. فيلم هاي بچگي اش را گذاشته بود. و با شوقش ما را هم به تماشا ترغيب مي كرد. پدر پرنيان به خواب ابدي رفته است. او در فيلم داشت ظرف مي شست. مامان پرنيان دوربين را گرفته بود مقابل صورت پدر پرنيان و مي پرسيد. اگه بخواي به پرنيان پيغام بدي بهش چي مي گي؟ پدر پرنيان با خنده گفت: بهش مي گم : اگر نامهربان بوديم رفتيم. اشك هايمان را پاك كرديم  و از مرگي گلايه كرديم كه طومار هستي پدر پرنيان را در چهل سالگي در هم پيچيد. پرنيان زودتر از همه ي شما درگير تلخي هاي بازي ناگزير زندگي شده است. فردايش پر از آفتاب و شادي باد!     ...
7 بهمن 1391

يك گل سرخ سرماخورده ي تبدار

سرما خورده اي سخت و از صداي خنده هات محرومم عجالتا. از محل كارم تلفن مي زنم و گوشي را برمي داري. سلامت مي كنم و با بي حوصلگي جواب سلامم را مي دهي. سعي مي كنم راهي به دلت بجويم و بيشتر با تو حرف بزنم... با ناله مي گويي: مامان پاهام ديگه نمي تونه وايسه.حال نداره.   ...
7 بهمن 1391
1